داری همه شب دیده بیدار از فضولی بغدادی رباعی 73
1. داری همه شب دیده بیدار ای شمع
وز سوز جگر چشم گهربار ای شمع
1. داری همه شب دیده بیدار ای شمع
وز سوز جگر چشم گهربار ای شمع
1. ای کرده بصد خون جگر جمع متاع
آیا چه شود حال تو هنگام وداع
1. عمریست که از بنفشه و سنبل باغ
دادست مرا دولت وصل تو فراغ
1. دور از رخ او نمی کنم رغبت باغ
دارم ز تماشای گل و لاله فراغ
1. صد شکر که خاک طینتم یافت شرف
افتاد مرا دامن اقبال بکف
1. علم و ادبست مایه عز و شرف
گوهر که نباشد چه گشاید ز صدف
1. عمریست ترا عزیز طبعیست لطیف
بر خود منما قید جهان را تکلیف
1. کار دو جهان ز عشق دارد رونق
در عشق گرفته است این نظم نسق
1. با دیده اشکبار باید عاشق
سرگشته روزگار باید عاشق
1. هر سبزه تر که سر زدست از دل خاک
نوک مژه ایست از تحسر نمناک
1. ما را هدف تیر بلا کرد فلک
با محنت و درد مبتلا کرد فلک
1. ای ماه رخت شمع شبستان خیال
خالی شدن من ز خیال تو محال