کار من تا به زلف یار من است از فروغی بسطامی غزل 84
1. کار من تا به زلف یار من است
صد هزاران گره به کار من است
1. کار من تا به زلف یار من است
صد هزاران گره به کار من است
1. شب جدایی تو روز واپسین من است
که نالهٔ هم نفس و گریه هم نشین من است
1. تو و آن قامتی که موزون است
من و این طالعی که وارون است
1. گر نه زلفش پی شبیخون است
پس چرا حال دل دگرگون است
1. کسی که در سر او چشم مصلحت بین است
بجز رخ تو نبیند که مصلحت این است
1. دلم فارغ ز قید کفر و دین است
که مقصودم برون از آن و این است
1. قصد همه وصل حور و خلد برین است
غایت مقصود ما نه آن و نه این است
1. نخست نغمهٔ عشاق فصل گل این است
که داغ لالهرخان به ز باغ نسرین است
1. حور تویی، بوستان بهشت برین است
باده به من ده که سلسبیل همین است
1. امشب ز رخش انجمنم خلد برین است
حوری که خدا وعده به من داده همین است
1. مرا زمانه در آن آستانه جا دادهست
چنین مقام کسی را بگو کجا دادهست
1. یا رب این عید همایون چه مبارک عید است
که بدین واسطه دل دست بتان بوسیدهست