ترک چشمش که مست و مخمور از فروغی بسطامی غزل 72
1. ترک چشمش که مست و مخمور است
خون ما گر بریخت معذور است
1. ترک چشمش که مست و مخمور است
خون ما گر بریخت معذور است
1. تا حلقهٔ زنجیر دل آن زلف دراز است
درهای جنون بر من سودازده باز است
1. تا دیدن آن ماه فروزنده محال است
فیروزیام از اختر فرخنده محال است
1. مرگ بر بالین وجانان غافل است
جان بدین سختی سپردن مشکل است
1. کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است
در دور سپهر آن چه دلم خواست به کام است
1. امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست
کز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست
1. شربتی در دو لعل جانان است
که خیالش مفرح جان است
1. پیام باد بهار از وصال جانان است
بیار باده که هنگام مستی جان است
1. چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است
که اولین نفسم جان سپردن آسان است
1. شیوهٔ خوش منظران چهره نشان دادن است
پیشهٔ اهل نظر دیدن و جان دادن است
1. قاعدهٔ قد تو فتنه به پا کردن است
مشغلهٔ زلف تو بستن و واکردن است
1. همه جا جلوهٔ آن صاحب وجه حسن است
همه کس بستهٔ آن زلف شکن بر شکن است