ای زلف تو بر هم زن فرزانگی از فروغی بسطامی غزل 48
1. ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما
وین سلسله سرمایهٔ دیوانگی ما
1. ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما
وین سلسله سرمایهٔ دیوانگی ما
1. ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما
1. یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
1. اولم رام نمودی به دل آرامیها
آخرم سوختی از حسرت ناکامیها
1. پایه عمر گرانمایه بر آب است برآب
همه جا شاهد این نکته حباب است ، حباب
1. اندوه تو شد وارد کاشانهام امشب
مهمان عزیز آمده در خانهام امشب
1. دوش در آغوشم آمد آن مه نخشب
کاش که هرگز سحر نمیشدی این شب
1. از جلوهٔ حسنت که بری از همه عیب است
آسودهدل آن است که در پردهٔ غیب است
1. عمری که صرف عشق نگردد بطالت است
راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است
1. هر گه که آن خسرو زرین کمر از جا برخاست
آسمان گفت که قرص قمر از جا بر خاست
1. تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست
خورشید فلک از پی فرمان تو برخاست
1. بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست
کار من دل سوخته را ساخته برخاست