1 در قمار عشق آخر، باختم دل و دین را وازدم در این بازی، عقل مصلحت بین را
2 فصل نوبهار آمد، جام جم چه میجویی از می کهن پرکن، کاسهٔ سفالین را
3 آن که در نظر بازی ، عیب کوهکن کردی کاش یک نظر دیدی، عشوههای شیرین را
4 باد غیرت آتش زد، در سرای عطاران تا به چهره افشاندی، چین زلف مشکین را
1 بوسه آخر نزدم آن دهن نوشین را لب فرهاد نبوسید لب شیرین را
2 صدهزاران دل دیوانه به زنجیر کشم گر به چنگ آورم آن سلسله پرچین را
3 گر شبی حلقهٔ آن طره مشکین گیرم مو به مو عرضه دهم حال دل مسکین را
4 سیم اگر بر زبر سنگ ندیدی هرگز بنگر آن سینهٔ سیمین و دل سنگین را
1 من گرفتهام بر کف نقد جان شیرین را تو نهفته ای در لب خندههای شیرین را
2 من فکندهام در دل عقدههای بیحاصل تو گشودهای بر رخ طرههای پرچین را
3 من ز دیده میریزم قطرههای گوناگون تو زشیشه می نوشی بادههای رنگین را
4 تا نشاندهام در دل ساق سرو و سیمینت چیدهام به هر دستی میوههای سیمین را
1 چنان بر صید مرغ دل فکند آن زلف پرچین را که شاهی افکند بر صعوهٔ بیچاره شاهین را
2 گهی زلفش پریشان میکند یک دشت سنبل را گهی رخسارش آتش میزند یک باغ نسرین را
3 گر از رخ آن بت زیبا گشاید پردهٔ دیبا فرو بندند نقاشان، در بت خانهٔ چین را
4 کسی کاندر جهان آن روی زیبا را نمیبیند همان بهتر که بندد از جهان چشم جهان بین را
1 جستیم راه میکده و خانقاه را لیکن به سوی دوست نجستیم راه را
2 تا کی کشیم خرقهٔ تزویر را به دوش نتوان کشیدن این همه بار گناه را
3 کی بنده پا نهاد به سر منزل یقین زنهار خواجه هر مکن این اشتباه را
4 بیچاره آن گروه که از اضطراب عشق دیدند راه را و ندیدند چاه را
1 غرق مهر شاه دیدم آفتاب و ماه را دوست دارند این دو کوکب ناصرالدین شاه را
2 آن شهنشاهی که نیکی کرد با خلق زمین تا به طاق آسمان زد قبه خرگاه را
3 گوهر درج سعادت اختر برج شرف آن که اقبالش بلندی میدهد کوتاه را
4 ناگهان از خدمتش قومی به دولت میرسند کی به هر کس میدهند این دولت ناگاه را
1 هر جا کشند صورت زیبای شاه را خورشید سجده میکند آن جایگاه را
2 شمس الملوک ناصرالدین شه که صورتش معنی نمود آیت خورشید و ماه را
3 شاهنشهی که حاجب دولتسرای او بر خسروان گشوده در بارگاه را
4 فرماندهی که لشکر کشورگشای او برداشتند از سر شاهان کلاه را
1 دی به رهش فکندهام طفل سرشک دیده را در کف دایه دادهام کودک نورسیده را
2 بخت رمیده رام شد وحشت من تمام شد کان سر زلف دام شد پای دل رمیده را
3 از لب شکرین او بوسه به جان خریدهام زان که حلاوتی بود جنس گران خریده را
4 گر به سر من آن پری از سر ناز بگذرد بر سر راهش افکنم پیرهن دریده را
1 آن که نهاده در دلم حسرت یک نظاره را بر لب من کجا نهد لعل شرابخواره را
2 رشتهٔ عمر پاره شد بس که ز دست جور او دوختهام به یکدگر سینهٔ پاره پاره را
3 کشتهٔ عشق را لبش داده حیات تازهای ورنه کسی نیافتی زندگی دوباره را
4 با همه بیترحمی باز به رحمت آمدی لختی اگر شمردمی زحمت بی شماره را
1 آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را
2 آشناییهای آن بیگانه پرور بین، که من میخورم در آشنایی حسرت بیگانه را
3 چشم از آن چشم فسونگر بستن از نامردمیست واعظ کوته نظر کوته کن این افسانه را
4 گر گریزد عاشق از زاهد عجب نبود، که نیست الفتی با یکدگر دیوانه و فرزانه را