درد جانان عین درمان است از فروغی بسطامی غزل 107
1. درد جانان عین درمان است گویی نیست هست
رنج عشق آسایش جا است گویی نیست هست
1. درد جانان عین درمان است گویی نیست هست
رنج عشق آسایش جا است گویی نیست هست
1. کفر زلفش رهزن دین است گویی نیست هست
کافری سرمایهاش این است گویی نیست هست
1. ما و هوس شاهد و می تا نفسی هست
کی خوشتر از این در همه عالم هوسی هست
1. خوش است اگر ز تو ما را دل غمینی هست
که عاقبت پی هر زهر انگبینی هست
1. تا بر اطراف رخت جعد چلیپایی هست
هر طرف پای نهی سلسله در پایی هست
1. هیچ سر نیست که با زلف تو در سودا نیست
هیچ دل نیست که این سلسلهاش در پا نیست
1. خوشتر از دانهٔ اشکم گهری پیدا نیست
حیف و صد حیف که اهل نظری پیدا نیست
1. از تو ای ترک ختن لعبت چین خوشتر نیست
نقشی از روی تو در روی زمین خوشتر نیست
1. تو و آن حسن دل آویز که تغییرش نیست
من و این عشق جنون خیز که تدبیرش نیست
1. مزرع امید را یک دانه به زان خال نیست
دل ز خالش برگرفتن خالی از اشکال نیست
1. کس نیست کاو به لعل تو خونش سبیل نیست
الا کسی که تشنه لب سلسبیل نیست
1. پیکی مرا به سوی تو غیر از نسیم نیست
آن هم ز بخت تیرهٔ من مستقیم نیست