گرد مه خط سیهکار نداری، از فروغی بسطامی غزل 475
1. گرد مه خط سیهکار نداری، داری
روز روشن به شب تار نداری، داری
1. گرد مه خط سیهکار نداری، داری
روز روشن به شب تار نداری، داری
1. زان فشانم اشک در هر رهگذاری
تا به دامان تو ننشیند غباری
1. دیدم جمال قاتل در وقت جان سپاری
دادم تسلی دل در عین بی قراری
1. من به غیر از تو کسی یار نگیرم، آری
همت آن است که الا تو نگیرد یاری
1. ای طلعت نکوی تو نیکوتر از پری
نیکو نگاهدار دلی را که میبری
1. زاهد و سبحه صد دانه و ذکر سحری
من و پیمودن پیمانه و دیوانهگری
1. گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری
ترسم ز پی نرسد این شام را سحری
1. تو پری چهره اگر دست به آیینه بری
آنچنان شیفته گردی که گریبان بدری
1. خوشا شبی که به آرامگاه من باشی
من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی
1. زندگی بی او ندارد حاصلی
وقت را دریاب اگر صاحب دلی
1. این سر که به تن دارم مست می ناب اولی
این کاسه که من دارم سرشار شراب اولی
1. ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی
کز دست او به صد جان نتوان گرفت جامی