وه که گر یک شب پس از عمری از فروغی بسطامی غزل 487
1. وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی
آن هم از بخت سیه گرم عتابت دیدمی
1. وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی
آن هم از بخت سیه گرم عتابت دیدمی
1. ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی
دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی
1. چنین نگار ندیدم به هیچ ایوانی
چنین بهار نیاید به هیچ بستانی
1. لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی
پس آنگه جان شیرین را به شکرخنده بستانی
1. دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی
اما نمیتوان گفت با هیچ نکتهدانی
1. سر راهش افتادم از ناتوانی
وزین ضعف کردم بسی کامرانی
1. من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی
من و شوق تو اگر نور و اگر نیرانی
1. گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی
پس چرا نافهٔ چین است بدین ارزانی
1. عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی
یار و کمان کشیدنی، ما و به خون تپیدنی
1. بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی
رهزن دین و دلی، خانه کن مرد و زنی
1. خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
دیوانگان سلسلهات را رها کنی
1. در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی
شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی