آهی که رخنه کردم از وی از فروغی بسطامی غزل 440
1. آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره
عاجز شد از دل دوست یارب دگر چه چاره
1. آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره
عاجز شد از دل دوست یارب دگر چه چاره
1. تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای
آهوان را همه خون در جگر انداختهای
1. تنها نه جا به خلوت دلها گرفتهای
ملک وجود را همه یک جا گرفتهای
1. تا به جفایت خوشم، ترک جفا کردهای
این روش تازه را تازه بنا کردهای
1. سنبل گل پوش را بر سمن آوردهای
وین همه آشوب را بهر من آوردهای
1. امشب ای زلف سیه سخت پریشان شدهای
مگر آگه ز دل بی سر و سامان شدهای
1. گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمدهای
پس چرا بر سر ایشان به درنگ آمدهای
1. رهزن ایمان من شد نازنین تازهای
رفتم از کیش مسلمانی به دین تازهای
1. تیغ به دست آمدی و مست شرابی
تشنهٔ خون کدام خانه خرابی
1. شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی
فغان که چشمه رحمت نزد بر آتشم آبی
1. دلم افتاد به دنبال سوار عجبی
شه سوار عجبی کرده شکار عجبی
1. پرده برانداختی، چهره برافروختی
میکده را ساختی، صومعه را سوختی