بر صفحهٔ رخ از خط مشکین از فروغی بسطامی غزل 404
1. بر صفحهٔ رخ از خط مشکین رقم مزن
بر نامهٔ حیات محبان قلم مزن
1. بر صفحهٔ رخ از خط مشکین رقم مزن
بر نامهٔ حیات محبان قلم مزن
1. ز صحن این چمن آن سرو قامت را تمنا کن
به زیر سایهاش بنشین، قیامت را تماشا کن
1. یا که دندان طمع را از لب جانان بکن
یا تمام عمر از این حسرت به سختی جان بکن
1. ای پیک سحرگاهی پیغامی از و سرکن
ور تنگ شکر خواهی این نکته مکرر کن
1. شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن
آرام جان او مشو، آزار جان ما مکن
1. گاهی به نوشخند لبت را اشاره کن
ما را به هیچ صاحب عمر دوباره کن
1. غافل گذشتی از دل امیدوار من
رسوای اگر چنین گذرد روزگار من
1. نرگس بیمار تو گشته پرستار من
تا چه کند این طبیب با دل بیمار من
1. دانی که چیست رشتهٔ عمر دراز من
مشکین کمند خسرو مسکین نواز من
1. با رقیب آمدی به محفل من
برق غیرت زدی به حاصل من
1. به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من
که منتی است ز شمشیر او به گردن من
1. گفتم که چیست راهزن عقل و دین من
گفتا که چین زلف و خط عنبرین من