تا خیل غمت خیمه زد اندر از فروغی بسطامی غزل 357
1. تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم
از تنگ دلی با در و دیوار به جنگم
1. تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم
از تنگ دلی با در و دیوار به جنگم
1. ای کعبهٔ مقصودم، وی قبلهٔ آمالم
مپسند بدین روزم، مگذار بدین حالم
1. ای که میپرسی ز من کیفیت چشم غزالم
من از این پیمانه مستم، من در این افسانه لالم
1. مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهٔ میخواران، نیک است سرانجامم
1. از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم
وز اهرمن چه باک که با اسم اعظمم
1. نرگسش گفت که من ساقی میخوارانم
گر چه خود مست ولی آفت هشیارانم
1. تا هست نشانی از نشانم
خاک قدم سبوکشانم
1. فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم
بشارت های خوش داد از اشارتهای جانانم
1. گر دست دهد دامن آن سرو روانم
آزاد شود دل ز غم هر دو جهانم
1. چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم
یارب کز این میدان مباد امکان برگردیدنم
1. حق ز رخت کرده ظهور ای صنم
این چه ظهور است و چه نور ای صنم
1. شب فراق تو گر ناله را اشاره کنم
چه رخنهها که در ارکان سنگ خاره کنم