ز تجلی جمالش از دو کون از فروغی بسطامی غزل 321
1. ز تجلی جمالش از دو کون بستم
به صمد نمود راهم صنمی که میپرستم
1. ز تجلی جمالش از دو کون بستم
به صمد نمود راهم صنمی که میپرستم
1. من این عهدی که با موی تو بستم
به مویت گر سر مویی شکستم
1. ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم
کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم
1. بر در میخانه تا مقام گرفتم
از فلک سفله انتقام گرفتم
1. در جلوهگاه جانان جان را به شوق دادم
در روز تیرباران مردانه ایستادم
1. تا شدم صید تو آسوده ز هر صیادم
وای بر من گر ازین قید کنی آزادم
1. در عالم محبت دانی چه کار کردم
بعد از سپردن دل جان را نثار کردم
1. بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم
معنی عشق تو را بر همه روشن کردم
1. جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
1. امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوب تر ز ماهی، من اشتباه کردم
1. اگر گاهی بدان مه پاره یک نظاره میکردم
گریبان فلک را تا به دامان پاره میکردم
1. به حلقهٔ سر زلف تو پایبند شدم
میان حلقهٔ عشاق سربلند شدم