هر که را کار بدان چشم دل از فروغی بسطامی غزل 250
1. هر که را کار بدان چشم دل آزار بود
عجبی نیست گرش کشته شدن کار بود
1. هر که را کار بدان چشم دل آزار بود
عجبی نیست گرش کشته شدن کار بود
1. دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود
ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود
1. شب که در حلقهٔ ما زلف دلآرام نبود
تا به نزدیک سحر هیچ دل آرام نبود
1. مانع رفتن به جز مهر و وفای من نبود
ور نه در کوی بتان بندی به پای من نبود
1. قدح باده اگر چشم بت ساده نبود
این همه مستی خلق از قدح باده نبود
1. لب پیمانه اگر بر لب جانانه نبود
بوسهگاه لب رندان لب پیمانه نبود
1. آشوب شهر طلعت زیبای او بود
زنجیر عقل جعد چلیپای او بود
1. همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود
آه از این راه که باریک تر از موی تو بود
1. به کویش دوش یا رب یا ربی بود
که را یارب ندانم مطلبی بود
1. تا به رخ چین سر زلف تو لرزان نشود
همه جا قیمت مشک ختن ارزان نشود
1. گر آن صنم ز پرده پدیدار میشود
تسبیح شیخ حلقهٔ زنار میشود
1. پیش من کام رقیب از لعل خندان میدهد
از یکی جان میستاند بر یکی جان میدهد