دل نام سر زلف ترا مشک ختا از فروغی بسطامی غزل 179
1. دل نام سر زلف ترا مشک ختا کرد
الحق که در این نکته غلط رفت و خطا کرد
1. دل نام سر زلف ترا مشک ختا کرد
الحق که در این نکته غلط رفت و خطا کرد
1. دوش زلف سیهت بندهنوازیها کرد
دل دیوانه به زنجیر تو بازیها کرد
1. شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد
دماغ جان مرا تا سحر معطر کرد
1. نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد
چشم تو سرافکنده به هر انجمنش کرد
1. چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد
1. از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد
شب خود را به همین شیوه سحر خواهم کرد
1. بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد
پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد
1. نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد
نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد
1. زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد
که دو صد خون به دل محرم و بیگانه نکرد
1. هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد
اول شکاف سینهٔ مرا نشانه کرد
1. ای خوشا رندی که رو در ساحت میخانه کرد
چارهٔ دور فلک از گردش پیمانه کرد
1. نرخ یک بوسه گر آن لعل به صدجان میکرد
مشتری فکر خریداریاش آسان میکرد