مدام ذکر ملک این کلام از فروغی بسطامی غزل 143
1. مدام ذکر ملک این کلام شیرین باد
که خسرو ملکان شاه ناصرالدین باد
1. مدام ذکر ملک این کلام شیرین باد
که خسرو ملکان شاه ناصرالدین باد
1. تا پرده ز صورتش برافتاد
آتش به سرای آذر افتاد
1. دل در اندیشهٔ آن زلف گرهگیر افتاد
عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد
1. فریاد که رفت خونم از یاد
چون دیده به روی قاتل افتاد
1. تا دلم در خم آن زلف سیهنام افتاد
چون غریبی است که در کشمکش شام افتاد
1. بر دوش تو تا زلف زرهپوش تو افتاد
بار دل عالم همه بر دوش تو افتاد
1. در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
بس دل که از این سلسله در پای تو افتاد
1. در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
دلها به تظلم همه در پای تو افتاد
1. تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد
از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد
1. دل به ابروی تو ای تازه جوان باید داد
بوسه بر تیغ تو باید زد و جان باید داد
1. لعل تو به سر چشمهٔ زمزم نتوان داد
این مهر خدا داده به خاتم نتوان داد
1. روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد
کام دل تنگ من از آن تنگدهان داد