بیا ساقی بده آن آب گلگون از فیض کاشانی غزل 773
1. بیا ساقی بده آن آب گلگون
که دل تنگ آمد از اوضاع گردون
...
1. بیا ساقی بده آن آب گلگون
که دل تنگ آمد از اوضاع گردون
...
1. غم پنهان سمر شد چون کنم چون
محبت پرده در شد چون کنم چون
...
1. غم عشقت فزون شد چون کنم چون
شکیب از حد برون شد چون کنم چون
...
1. میزنم بر صف اغیار جنونست جنون
میدرم پردهٔ پندار جنونست جنون
...
1. چه شد گر کفر زلفت شد بلای دین
پریشانی گهی بر هم زند آئین
...
1. یکدمک پیش ما بیا بنشین
تا بچندت جفا بود آئین
...
1. ای فتنها انگیخته آخر چه آشوبست این
ای خون عالم ریخته آخر چه آشوبست این
...
1. شور دریای حقایق ز آب چشم ما ببین
درّ و لعل خون دل درقعر این دریا به بین
...
1. ای بت خوش لقا بیا چشم نزار من به بین
کلبهٔ من دمی درا ناله زار من به بین
...
1. سوی ما آکه نباشد سفری بهتر از ین
روی ما بین که نباشد نظری بهتر از ین
...
1. بنشین سرو روانم بنشین
بنشین راحت جانم بنشین
...
1. از سرّ وحدت دم زدم هذا جنون العاشقین
کونین را برهم زدن هذا جنون العاشقین
...