از هوس بگذر و دل پاک از آلایش از فیض کاشانی غزل 749
1. از هوس بگذر و دل پاک از آلایش کن
ترک باطل کن و جانرا بحق افزایش کن
1. از هوس بگذر و دل پاک از آلایش کن
ترک باطل کن و جانرا بحق افزایش کن
1. الهی ز عصیان مرا پاک کن
در اعمال شایسته چالاک کن
1. ای خدا این درد را درمان مکن
عاشقانرا بیسرو سامان مکن
1. عشقم فزون کن عقلم جنون کن
دلرا سراپا یکقطره خون کن
1. جان ز من مستان دل ببر خون کن
اینچنین که باشد دردم افزون کن
1. چارهها رفت ز دست دل بیچاره من
تو بیا چارهٔ من شو که توئی چاره من
1. یگره ز خانه مست برا ای نگار من
بگذر میان جمع و ردا در کنار من
1. دلی داشتم رفت از دست من
کجا آید آن یار در شست من
1. برون از چار و نُه در چار و نُه پیداست یار من
به هریک رو کنم از شش جهت گردد دچار من
1. چه با من میکند یاران ببینید آن نگار من
بیکغمزه گرفت از من عنان اختیار من
1. در کف پیاله دوش درآمد نگار من
کز عمر خویش بهره برد از بهار من
1. از دست من گرفت هوا اختیار من
خون جگر نهاد هوس در کنار من