تا نگوئی هست آسان عشق را از فیض کاشانی غزل 737
1. تا نگوئی هست آسان عشق را رهبر شدن
عشق را رهبر شدن هست از ملک برتر شدن
1. تا نگوئی هست آسان عشق را رهبر شدن
عشق را رهبر شدن هست از ملک برتر شدن
1. نخست آید بدل پیک شنیدن
کشد آنگه شنیدن سوی دیدن
1. ای که داری هوس طلعت جانان دیدن
نیست باشد شدنت وانگهش آسان دیدن
1. رای فرزانه چو باشد رخ خوبان دیدن
شادی هر دو جهان در غم اینان دیدن
1. بود بدتر ز هر زهری مزیدن
سرانگشت پشیمانی گزیدن
1. دلا برخیز و پائی بر بساط خود نمائی زن
برندی سر برار آتش درین زهد دریائی زن
1. در جهان افکندهٔ غوغای حسن
عاشقانرا کردهٔ شیدای حسن
1. مستانه برا گوشهٔ چشمی سوی ما کن
دردی بسر درد نه و نام دوا کن
1. بیا بمیکده تأثیر را تماشا کن
جوانی خرد پیر را تماشا کن
1. به کفافی دلا قناعت کن
باقی عمر صرف طاعت کن
1. خدایا مرا از من آزاد کن
ضمیرم بعشق خود آباد کن
1. بغم خویش دل ما خوش کن
خستگانرا بمدارا خوش کن