دل میکنمت فدا و جان هم از فیض کاشانی غزل 666
1. دل میکنمت فدا و جان هم
از تست اگر چه این و آن هم
1. دل میکنمت فدا و جان هم
از تست اگر چه این و آن هم
1. کو عشق تا در جهان غوغا نهم
کو مستیی تا غلغلی در گنبد مینا نهم
1. یاد یاران که کنند از دل و جان یاری هم
پا ز سر کرده روند از پی غمخواری هم
1. مرا هرچند رانی دیگر آیم
اگر از پا در آیم از سر آیم
1. اگر بدیم و گر نیک خاکسار توایم
فتاده بر ره تو خاک رهگذار توایم
1. ما ز مافوق فلک در بحر و بر افتادهایم
در تک این بحر اخضر چون گهر افتادهایم
1. ذّره ذرّه ز آسیای آسمان افتادهایم
خورده آدم گندم و ما از جنان افتادهایم
1. از حضور قدس جانرا در سفر افکندهایم
در سفر هم خویش را در شور و شر افکندهایم
1. تا آتش عشق رخت در جان و دل افروختیم
دیدیم گر مهیا ز غم از خوشدلی وا سوختیم
1. ما سر مستان مست مستیم
با ساقی و می یکی شدستیم
1. بکوی یار بیپروا گذشتیم
دل آنجا ماند و ما ز آنجا گذشتیم
1. رفتیم ازین دیار رفتیم
زین منزل پر غبار رفتیم