شهد لطفست گهی در کامم از فیض کاشانی غزل 630
1. شهد لطفست گهی در کامم
ز هر قهر است گهی در جامم
...
1. شهد لطفست گهی در کامم
ز هر قهر است گهی در جامم
...
1. زهر قهر ار تو کنی در جامم
خوشتر از شهد بود در کامم
...
1. خدایا از بدم بگذر ببخشا جرم و عصیانم
مبین در کردهٔ زشتم به بین در نور ایمانم
...
1. از آن ز صحبت یاران کشیده دامانم
که صحبت دیگری میکشد گریبانم
...
1. شب تار است روز من بیا خورشید تابانم
روان سوز است سوز من بیا ای راحت جانم
...
1. وه که جان یا تنم نمیدانم
این توئی یا منم نمیدانم
...
1. من این زهد ریائی را نمیدانم نمیدانم
رسوم پارسائی را نمیدانم نمیدانم
...
1. من آئین جدائی را نمیدانم نمیدانم
من او، او من دو تائی را نمیدانم نمیدانم
...
1. چنان شدم که قبیح از حسن نمیدانم
مپرس مسئله از من که من نمیدانم
...
1. عمر عزیز تا یکی صرف در آرزو کنم
های بیا که آرزو جمله فدای هو کنم
...
1. از دور بر خرامش قدت ثنا کنم
نزدیک چون رسی دل و جانرا فدا کنم
...
1. میل صحرا گر کنی من سینه را صحرا کنم
میل دریا گر کنی من دیده را دریا کنم
...