بتی از دور اگر بینی مرو پیش از فیض کاشانی غزل 488
1. بتی از دور اگر بینی مرو پیش
که من دیدم سزای خویش از خویش
1. بتی از دور اگر بینی مرو پیش
که من دیدم سزای خویش از خویش
1. چو جان ز قدس سرازیر گشت با دلریش
که تا سفر کند از خویشتن بخود در خویش
1. ای که میجویی برون از خویشتن دلدار خویش
در درون جان توست از خویشتن جو یار خویش
1. عالم چو خاتمیست که این است عشق قص
از قصهاست قصهٔ عشق احسن القصص
1. عبرت بگیر ای دل ازین دهر پر غصص
ز احوال انبیا و سلاطین شنو قصص
1. عشق دردیست از خزانهٔ خاص
عشق را کی دهند جز بخواص
1. توشه عام و بنده بنده خاص
خدمتت را غلام با اخلاص
1. بر جمال تو هست خالت نص
خط بود نیز بر کمالت نص
1. سمآء الناس المعشاق ارض
لهم فی ارضهم طی و فرض
1. غم با دلت آشناست ای فیض
جانت هدف بلاست ای فیض
1. عمر تو همه هباست ای فیض
درد دینت کجاست ای فیض
1. عشقت ره و رهنماست ای فیض
جز عشق رهی کجاست ای فیض