در میکده دوش رند قلاش از فیض کاشانی غزل 476
1. در میکده دوش رند قلاش
میگفت به پاکباز اوباش
1. در میکده دوش رند قلاش
میگفت به پاکباز اوباش
1. دلبرا درد مرا درمان تو باش
عاشقانرا سر توئی سامان تو مباش
1. ای دل اندر راه او ده اسبه ران را جل مباش
چست ران چالاک رو لابث مشو کاهل مباش
1. بغم خوردن بنه دل شاد میباش
خدا را بندهٔ آزاد میباش
1. چو مرد او شدی مردانه میباش
چو مست او شدی مستانه میباش
1. تا در رخت دید سیمای آتش
شد این دل من مأوای آتش
1. در عشق دیدم غوغای آتش
زین پس ندادم پروای آتش
1. یار آمد یار پیش دویدش
هم دل و هم جان پیش کشیدش
1. رفتیم من و دل دوش ناخوانده بمهمانش
دزدیده نظر کردیم در حسن درخشانش
1. سحر رسید ز غیبم بکوش هوش سروش
که خیز و از لب ما بادهٔ طهور بنوش
1. آمد خیالش دوشم در آغوش
بگرفت تنگم رفتم از هوش
1. دل برد از من ترک قباپوش
بسته کمر من در خیل هندوش