1 بیامد به نزدیک چوبینه مرد شنیده سخنها همه یادکرد
2 چو مرد جهانجوی نامه بخواند هوارا بخواند وخرد را براند
3 ازان نامهها ساز رفتن گرفت بماندند ایرانیان درشگفت
4 برفتند پیران به نزدیک اوی چودیدند کردار تاریک اوی
1 ازین سوی خسرو بران رزمگاه بیامد که بهرام بد با سپاه
2 همه رزمگاهش به تاراج داد سپه را همه بدره و تاج داد
3 یکی بارهٔ تیز رو برنشست میان را ز بهر پرستش ببست
4 به پیش اندر آمد یکی خارستان پیاده ببود اندران کارستان
1 ازان پس چو بشنید بهرام گرد کز ایران به خاقان کسی نامه برد
2 بیامد دمان پیش خاقان چین بدو گفت کای مهتر به آفرین
3 شنیدم که آن ریمن بد هنر همی نامه سازد یک اندر دگر
4 سپاهی دلاور ز چین برگزین بدان تا تو را گردد ایران زمین
1 بهشتم بیاراست خورشید چهر سپه را بکردار گردان سپهر
2 ز درگاه برخاست آوای کوس هواشد زگرد سپاه آبنوس
3 سپاهی گزین کرد زآزادگان بیام سوی آذرابادگان
4 دو هفته برآمد بفرمان شاه بلشکر گه آمد دمادم سپاه
1 چنین تا خبرها به ایران رسید بر پادشاه دلیران رسید
2 که بهرام را پادشاهی و گنج ازان تو بیش است نابرده رنج
3 پراز درد و غم شد ز تیمار اوی دلش گشت پیچان ز کردار اوی
4 همی رای زد با بزرگان بهم بسی گفت و انداخت از بیش و کم
1 چو آگاهی آمد به شاه بزرگ که از بیشه بیرون خرامید گرگ
2 سپاهی بیاورد بهرام گرد که از آسمان روشنایی ببرد
3 بخراد بر زین چنین گفت شاه که بگزین برین کار بر چارماه
4 یکی سوی خاقان بیمایه پوی سخن هرچ دانی که باید بگوی
1 بخراد برزین بفرمود شاه که رو عرض گه ساز ودیوان بخواه
2 همه لشکر رومیان عرض کن هر آنکس که هستند نوگر کهن
3 درمشان بده رومیان را زگنج بدادن نباید که بینند رنج
4 کسی کو به خلعت سزاوار بود کجا روز جنگ از در کار بود
1 چو خورشید روشن بیاراست گاه طلایه بیامد ز نزدیک شاه
2 به پرده سرای اندرون کس ندید همان خیمه بر پای بر بس ندید
3 طلایه بیامد بگفت این به شاه دل شاه شد تنگ زان رزمخواه
4 گزین کرد زان جنگیان سه هزار زره دار و برگستوان ور سوار
1 چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه شب تیره بفشاند گرد سیاه
2 پراکنده گشتند و مستان شدند وز آنجای هرکس به ایوان شدند
3 چو پیداشد آن فرخورشید زرد به پیچید زلف شب لاژورد
4 قژ آگند پوشید بهرام گرد گرامی تنش را به یزدان سپرد
1 کنون داستانهای دیرینه گوی سخنهای بهرام چوبینه گوی
2 که چون او سوی شهر ترکان رسید به نزد دلیر و بزرگان رسید
3 ز گردان بیدار دل ده هزار پذیره شدندش گزیده سوار
4 پسر با برادرش پیش اندرون ابا هر یکی موبدی رهنمون