1 چوآمد به بهرام زین آگهی که تازه شد آن فر شاهنشهی
2 همانگه ز لشکر یکی نامجوی نگه کرد با دانش و آب روی
3 کجا نام او بود دانا پناه که بهرام را او بدی نیک خواه
4 دبیر سرافراز را پیش خواند سخنهای بایسته چندی براند
1 بیامد به نزدیک چوبینه مرد شنیده سخنها همه یادکرد
2 چو مرد جهانجوی نامه بخواند هوارا بخواند وخرد را براند
3 ازان نامهها ساز رفتن گرفت بماندند ایرانیان درشگفت
4 برفتند پیران به نزدیک اوی چودیدند کردار تاریک اوی
1 چوخورشید برزد سراز تیره کوه خروشی برآمد زهر دو گروه
2 که گفتی زمین گشت گردان سپهر گر از تیغها تیره شد روی مهر
3 بیاراسته میمن و میسره زمین کوه گشت آهنین یکسره
4 از آواز اسپان و بانگ سپاه بیابان همیجست بر کوه راه
1 چو بر زد ز دریا درفش سپید ستاره شد از تیرگی ناامید
2 تبیره زنان از دو پرده سرای برفتند با پیل و باکرنای
3 خروش آمد و نالهٔ گاودم هم از کوههٔ پیل رویینه خم
4 تو گفتی بجنبد همی دشت وراغ شده روی خورشید چون پر زاغ
1 هم آنگه ز کوه اندر آمد سپاه جهان شد ز گرد سواران سیاه
2 وزان روی بهرام لشکر براند به روز اندرون روشنایی نماند
3 همیگفت هرکس که راند سپاه خرد باید و مردی و دستگاه
4 دلیران که دیدند خشت مرا همان پهلوانی سرشت مرا
1 چو خورشید روشن بیاراست گاه طلایه بیامد ز نزدیک شاه
2 به پرده سرای اندرون کس ندید همان خیمه بر پای بر بس ندید
3 طلایه بیامد بگفت این به شاه دل شاه شد تنگ زان رزمخواه
4 گزین کرد زان جنگیان سه هزار زره دار و برگستوان ور سوار
1 ازین سوی خسرو بران رزمگاه بیامد که بهرام بد با سپاه
2 همه رزمگاهش به تاراج داد سپه را همه بدره و تاج داد
3 یکی بارهٔ تیز رو برنشست میان را ز بهر پرستش ببست
4 به پیش اندر آمد یکی خارستان پیاده ببود اندران کارستان
1 دگر روز خسرو بیاراست گاه به سر برنهاد آن کیانی کلاه
2 نهادند در گلشن سور خوان چنین گفت پس رومیان را بخوان
3 بیامد نیاطوس با رومیان نشستند با فیلسوفان بخوان
4 چو خسرو فرود آمد از تخت بار ابا جامهٔ روم گوهر نگار
1 بخراد برزین بفرمود شاه که رو عرض گه ساز ودیوان بخواه
2 همه لشکر رومیان عرض کن هر آنکس که هستند نوگر کهن
3 درمشان بده رومیان را زگنج بدادن نباید که بینند رنج
4 کسی کو به خلعت سزاوار بود کجا روز جنگ از در کار بود
1 مرا سال بگذشت برشست و پنج نه نیکو بود گر بیازم به گنج
2 مگر بهره بر گیرم از پند خویش بر اندیشم از مرگ فرزند خویش
3 مرا بود نوبت برفت آن جوان ز دردش منم چون تن بیروان
4 شتابم همی تا مگر یابمش چویابم به بیغاره بشتابمش