1 دبیر جهاندیده را پیش خواند بران پیشگاه بزرگی نشاند
2 بفرمود تا نامه پاسخ نوشت بیاراست چون مرغزار بهشت
3 ز بس بند و پیوند و نیکو سخن ازان روز تا روزگار کهن
4 چوگشت از نوشتن نویسنده سیر نگه کرد قیصر سواری دلیر
1 ز بیگانه قیصر به پرداخت جای پر اندیشه بنشست با رهنمای
2 به موبد چنین گفت کای دادخواه ز گیتی گرفتست ما را پناه
3 بسازیم تا او بنیرو شود وزان کهتر بد بیآهوشود
4 به قیصر چنین گفت پس رهنمای که از فیلسوفان پاکیزه رای
1 چوقیصر نگه کرد و نامه بخواند ز هر گونه اندیشه بر دل براند
2 ازان پس بدستور پرمایه گفت که این راز را بازخواه از نهفت
3 نگه کن خسرو بدین کار زار شود شاد اگر پیچد از روزگار
4 گرای دون که گویی که پیروز نیست ازان پس و را نیز نوروز نیست
1 هم آنگه یکی نامه بنوشت زود بران آفرین آفرین بر فزود
2 که با موبد یکدل و پاک رای ز دیم از بد و نیک ناباک رای
3 ز هرگونهای داستانها زدیم بران رای پیشینه باز آمدیم
4 کنون رای و گفتارها شد ببن گشادم در گنجهای کهن
1 چو آن نامه نزدیک خسرو رسید زپیوستن آگاهی نو رسید
2 به ایرانیان گفت کامروز مهر دگرگونه گردد همی برسپهر
3 زقیصر یک نامه آمد بلند سخن گفتنش سر به سر سودمند
4 همی راه جوید که دیرینه کین ببرد ز روم و ز ایران زمین
1 چو خورشید گردنده بیرنگ شد ستاره به برج شباهنگ شد
2 به فرمود قیصر به نیرنگ ساز که پیش آرد اندیشههای دراز
3 بسازید جای شگفتی طلسم که کس بازنشناسد او را به جسم
4 نشسته زنی خوب برتخت ناز پراز شرم با جامههای طراز
1 بدو گفت قیصر که جاوید زی که دستور شاهنشهان را سزی
2 یکی خانه دارم در ایوان شگفت کزین برتو را ندازه نتوان گرفت
3 یکی اسب و مردی بروبر سوار کز انجا شگفتی شود هوشیار
4 چوبینی ندانی که این بند چیست طلسمست گر کردهٔ ایزدیست
1 وزان پس چو دانست کامد سپاه جهان شد ز گرد سواران سیاه
2 گزین کرد زان رومیان صدهزار همه نامدار ازدرکارزار
3 سلیح و درم خواست واسپان جنگ سرآمد برو روزگار درنگ
4 یکی دخترش بود مریم بنام خردمند و با سنگ و با رای وکام
1 بهشتم بیاراست خورشید چهر سپه را بکردار گردان سپهر
2 ز درگاه برخاست آوای کوس هواشد زگرد سپاه آبنوس
3 سپاهی گزین کرد زآزادگان بیام سوی آذرابادگان
4 دو هفته برآمد بفرمان شاه بلشکر گه آمد دمادم سپاه