1 دو هفته برآمد بدو گفت شاه به خورشید و ماه و به تخت و کلاه
2 که برگویی آن جنگ خاقانیان ببندی کمر همچنان بر میان
3 بدو گفت شاها انوشه بدی روان را به دیدار توشه بدی
4 بفرمای تا اسپ و زین آورند کمان و کمند و کمین آورند
1 برآمد برین روزگاری دراز نبد گردیه را به چیزی نیاز
2 چنین می همیخورد با بخردان بزرگان و رزم آزموده ردان
3 بدان مجلس اندر یکی جام بود نوشته برو نام بهرام بود
4 بفرمود تا جام بنداختند وزان هرکسی دل بپرداختند
1 چنین تا بیامد مه فرودین بیاراست گلبرگ روی زمین
2 جهان از نم ابر پر ژاله شد همه کوه وهامون پراز لاله شد
3 بزرگان به بازی به باغ آمدند همه میش و آهو به راغ آمدند
4 چو خسرو گشاده در باغ دید همه چشمهٔ باغ پر ماغ دید
1 ازان پس چو گسترده شد دست شاه سراسر جهان شد ورا نیک خواه
2 همه تاجدارانش کهتر شدند همه کهتران زو توانگر شدند
3 گزین کرد از ایران چل و هشت هزار جهاندیده گردان و جنگی سوار
4 در گنج های کهن برگشاد که بنهاد پیروز و فرخ قباد
1 چو بر پادشاهیش شد پنجسال به گیتی نبودش سراسر همال
2 ششم سال زان دخت قیصر چو ماه یکی پورش آمد همانند شاه
3 نبود آن زمان رسم بانگ نماز به گوش چنان پروریده بناز
4 یکی نام گفتی مر او را پدر نهانی دگر آشکارا دگر
1 به قیصر یکی نامه فرمود شاه که برنه سزاوار شاهی کلاه
2 که مریم پسر زاد زیبا یکی که هرگز ندیدی چنو کودکی
3 نشاید مگر دانش و تخت را وگر در هنر بخشش و بخت را
4 چو من شادمانم تو شادان بزی که شاهی و گردنکشی را سزی
1 چویک ماه شد نامه پاسخ نوشت سخنهای با مغز و فرخ نوشت
2 سرنامه گفت آفرین مهان بران باد کو باد دارد جهان
3 بد و نیک بیند ز یزدان پاک وزو دارد اندر جهان بیم و باک
4 کند آفرین بر خداوند مهر کزین گونه بر پای دارد سپهر
1 کهن گشته این نامهٔ باستان ز گفتار و کردار آن راستان
2 همی نوکنم گفتهها زین سخن ز گفتار بیدار مرد کهن
3 بود بیست شش بار بیور هزار سخنهای شایسته و غمگسار
4 نبیند کسی نامهٔ پارسی نوشته به ابیات صدبار سی
1 چنان بد که یک روز پرویز شاه همی آرزو کرد نخچیرگاه
2 بیاراست برسان شاهنشهان که بودند از او پیشتر در جهان
3 چو بالای سیصد به زرین ستام ببردند با خسرو نیک نام
4 هزار و صد و شست خسرو پرست پیاده همیرفت ژوپین بدست
1 چو آگاهی آمد ز خسرو به راه به نزد بزرگان و نزد سپاه
2 که شیرین به مشکوی خسرو شدست کهن بود کار جهان نوشدست
3 همه شهر زان کار غمگین شدند پر اندیشه و درد و نفرین شدند
4 نرفتند نزدیک خسرو سه روز چهارم چو بفروخت گیتی فروز