وزان روی بهرام از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 46
1. وزان روی بهرام شد تا به مرو
بیاراست لشکر چو پر تذرو
...
1. وزان روی بهرام شد تا به مرو
بیاراست لشکر چو پر تذرو
...
1. قلون بستد آن مهر و تازان چو غرو
بیامد ز شهر کشان تا به مرو
...
1. چو بشنید خاقان که بهرام را
چه آمد بروی از پی نام را
...
1. چوخراد بر زین به خسرو رسید
بگفت آن کجا کرد و دید و شنید
...
1. ازآن پس چو خاقان به پردخت دل
ز خون شد همه کشور چین چوگل
...
1. وزان پس جوان و خردمند زن
به آرام بنشست با رای زن
...
1. ز لشکر بسی زینهاری شدند
به نزدیک خاقان به زاری شدند
...
1. چو پیروز شد سوی ایران کشید
بر شهریار دلیران کشید
...
1. ازآن پس به آرام بنشست شاه
چو برخاست بهرام جنگی ز راه
...
1. وزان پس بسوی خراسان کسی
گسی کرد و اندرز دادش بسی
...
1. چنین تا برآمد برین چندگاه
ز گستهم پر درد شد جان شاه
...
1. دوان و قلم خواست ناباک زن
ز هرگونه انداخت با رای زن
...