1 مرا سال بگذشت برشست و پنج نه نیکو بود گر بیازم به گنج
2 مگر بهره بر گیرم از پند خویش بر اندیشم از مرگ فرزند خویش
3 مرا بود نوبت برفت آن جوان ز دردش منم چون تن بیروان
4 شتابم همی تا مگر یابمش چویابم به بیغاره بشتابمش
1 دگر روز خسرو بیاراست گاه به سر برنهاد آن کیانی کلاه
2 نهادند در گلشن سور خوان چنین گفت پس رومیان را بخوان
3 بیامد نیاطوس با رومیان نشستند با فیلسوفان بخوان
4 چو خسرو فرود آمد از تخت بار ابا جامهٔ روم گوهر نگار
1 چوآمد به بهرام زین آگهی که تازه شد آن فر شاهنشهی
2 همانگه ز لشکر یکی نامجوی نگه کرد با دانش و آب روی
3 کجا نام او بود دانا پناه که بهرام را او بدی نیک خواه
4 دبیر سرافراز را پیش خواند سخنهای بایسته چندی براند
1 وزان پس چو دانست کامد سپاه جهان شد ز گرد سواران سیاه
2 گزین کرد زان رومیان صدهزار همه نامدار ازدرکارزار
3 سلیح و درم خواست واسپان جنگ سرآمد برو روزگار درنگ
4 یکی دخترش بود مریم بنام خردمند و با سنگ و با رای وکام
1 چو چندی برآمد برین روزگار شب و روز آسایش آموزگار
2 چنان بد که در کوه چین آن زمان دد و دام بودی فزون از گمان
3 ددی بود مهتر ز اسپی بتن فروهشته چون مشک گیسو رسن
4 به تن زرد و گوش و دهانش سیاه ندیدی کس او را مگر گرمگاه
1 چوشب دامن تیره اندر کشید سپیده ز کوه سیه بر دمید
2 مقاتوره پوشید خفتان جنگ بیامد یکی تیغ توری به چنگ
3 چو بهرام بشنید بالای خواست یکی جوشن خسرو آرای خواست
4 گزیدند جایی که هرگز پلنگ بر آن شاخ بیآب ننهاد چنگ
1 چو بر زد ز دریا درفش سپید ستاره شد از تیرگی ناامید
2 تبیره زنان از دو پرده سرای برفتند با پیل و باکرنای
3 خروش آمد و نالهٔ گاودم هم از کوههٔ پیل رویینه خم
4 تو گفتی بجنبد همی دشت وراغ شده روی خورشید چون پر زاغ
1 ز لشکر بسی زینهاری شدند به نزدیک خاقان به زاری شدند
2 برادر بیامد به نزدیک اوی که ای نامور مهتر جنگ جوی
3 سپاه دلاور به ایران کشید بسی زینهاری بر ما رسید
4 ازین ننگ تا جاودان بر درت بخندد همی لشکر و کشورت
1 ازآن پس چو خاقان به پردخت دل ز خون شد همه کشور چین چوگل
2 چنین گفت یک روز کز مرد سست نیاید مگر کار نا تندرست
3 بدان نامداری که بهرام بود مرا زو همه رامش و کام بود
4 کنون من ز کسهای آن نامدار چرا بازماندم چنین سست و خوار
1 چویک ماه شد نامه پاسخ نوشت سخنهای با مغز و فرخ نوشت
2 سرنامه گفت آفرین مهان بران باد کو باد دارد جهان
3 بد و نیک بیند ز یزدان پاک وزو دارد اندر جهان بیم و باک
4 کند آفرین بر خداوند مهر کزین گونه بر پای دارد سپهر