دو هفته برآمد از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 58
1. دو هفته برآمد بدو گفت شاه
به خورشید و ماه و به تخت و کلاه
...
1. دو هفته برآمد بدو گفت شاه
به خورشید و ماه و به تخت و کلاه
...
1. برآمد برین روزگاری دراز
نبد گردیه را به چیزی نیاز
...
1. چنین تا بیامد مه فرودین
بیاراست گلبرگ روی زمین
...
1. ازان پس چو گسترده شد دست شاه
سراسر جهان شد ورا نیک خواه
...
1. چو بر پادشاهیش شد پنجسال
به گیتی نبودش سراسر همال
...
1. به قیصر یکی نامه فرمود شاه
که برنه سزاوار شاهی کلاه
...
1. چویک ماه شد نامه پاسخ نوشت
سخنهای با مغز و فرخ نوشت
...
1. کهن گشته این نامهٔ باستان
ز گفتار و کردار آن راستان
...
1. چنان بد که یک روز پرویز شاه
همی آرزو کرد نخچیرگاه
...
1. چو آگاهی آمد ز خسرو به راه
به نزد بزرگان و نزد سپاه
...
1. ازان پس فزون شد بزرگی شاه
که خورشید شد آن کجا بود ماه
...
1. کنون داستان گوی در داستان
ازان یک دل ویک زبان راستان
...