1 چنین تا برآمد برین چندگاه ز گستهم پر درد شد جان شاه
2 برآشفت روزی به گردوی گفت که گستهم با گردیه گشت جفت
3 سوی او شدند آن بزرگ انجمن برانم که او بودشان رای زن
4 از آمل کس آمد ز کارآگهان همه فاش کرد آنچ بودی نهان
1 ازان پس چو گسترده شد دست شاه سراسر جهان شد ورا نیک خواه
2 همه تاجدارانش کهتر شدند همه کهتران زو توانگر شدند
3 گزین کرد از ایران چل و هشت هزار جهاندیده گردان و جنگی سوار
4 در گنج های کهن برگشاد که بنهاد پیروز و فرخ قباد
1 به قیصر یکی نامه فرمود شاه که برنه سزاوار شاهی کلاه
2 که مریم پسر زاد زیبا یکی که هرگز ندیدی چنو کودکی
3 نشاید مگر دانش و تخت را وگر در هنر بخشش و بخت را
4 چو من شادمانم تو شادان بزی که شاهی و گردنکشی را سزی
1 چو پیروز شد سوی ایران کشید بر شهریار دلیران کشید
2 به روز چهارم به آموی شد ندیدی زنی کو جهانجوی شد
3 به آموی یک چند بنشست و بود به دلش اندرون داوریها فزود
4 یکی نامه سوی برادر بدرد نوشت و زهر کارش آگاه کرد
1 وزان روی بهرام شد تا به مرو بیاراست لشکر چو پر تذرو
2 کس آمد به خاقان که از ترک و چین ممانتا کس آید به ایران زمین
3 که آگاهی ما به خسرو برند ورا زان سخن هدیهٔ نو برند
4 منادیگری کرد خاقان چین که بیمهر ماکس به ایران زمین
1 چو بر پادشاهیش شد پنجسال به گیتی نبودش سراسر همال
2 ششم سال زان دخت قیصر چو ماه یکی پورش آمد همانند شاه
3 نبود آن زمان رسم بانگ نماز به گوش چنان پروریده بناز
4 یکی نام گفتی مر او را پدر نهانی دگر آشکارا دگر
1 برآمد برین روزگاری دراز نبد گردیه را به چیزی نیاز
2 چنین می همیخورد با بخردان بزرگان و رزم آزموده ردان
3 بدان مجلس اندر یکی جام بود نوشته برو نام بهرام بود
4 بفرمود تا جام بنداختند وزان هرکسی دل بپرداختند
1 چو آگاهی آمد به شاه بزرگ که از بیشه بیرون خرامید گرگ
2 سپاهی بیاورد بهرام گرد که از آسمان روشنایی ببرد
3 بخراد بر زین چنین گفت شاه که بگزین برین کار بر چارماه
4 یکی سوی خاقان بیمایه پوی سخن هرچ دانی که باید بگوی
1 ازان پس فزون شد بزرگی شاه که خورشید شد آن کجا بود ماه
2 همه روز با دخت قیصر بدی همو بر شبستانش مهتر بدی
3 ز مریم همیبود شیرین بدرد همیشه ز رشکش دو رخساره زرد
4 به فرجام شیرین ورا زهر داد شد آن نامور دخت قیصرنژاد
1 چو آگاهی آمد ز خسرو به راه به نزد بزرگان و نزد سپاه
2 که شیرین به مشکوی خسرو شدست کهن بود کار جهان نوشدست
3 همه شهر زان کار غمگین شدند پر اندیشه و درد و نفرین شدند
4 نرفتند نزدیک خسرو سه روز چهارم چو بفروخت گیتی فروز