1 به هر منزل که نامم آورد یار شود در دم دل زارم خبردار
2 به راه عشق فایز می کند باز تو را الهام غیبی واقف از کار
1 سحر عطر خوش گیسوی دلدار مرا از خواب نوشین کرد بیدار
2 ز استشمام زلف یار فایز پریده هوشم از سر، دستم از کار
1 مرا جز زلف و رخسار تو دلبر نه هندم دلنشین باشد نه کشمر
2 به غیر از آن لب و دندان در خیز نه فایز لعل می خواهد نه گوهر
1 بگردم گرد گیتی همچو پرگار مگر یابم نشان از منزل یار
2 طمع بی جا مکن فایز که هرگز نمی یابی نشان از کوی دلدار
1 مخوان مرغ سحر ترسم که دلدار شود آن نازنین از خواب بیدار
2 ز بال خود حجابی کن به رویش که تا شبنم نیفتد بر رخ یار
1 بت قدسی سرشت حور منظر مکش بر خاک دامان مطهر
2 بنه بر چشم فایز پا به منت که این جا گه تو را باشد مقدر
1 دل آمد بی خبر دلدارم از در ز رخ رنگم پرید و هوشم از سر
2 اگر فایز بگرفتی در آغوش نمی آمد به هش تا روز محشر
1 سحر گلبرگ تر شد از جواهر به دور مه چو پروین گشت ظاهر
2 بت فایز عرق بر چهره جاری چو وانهاری به جنت شد مظاهر
1 دلا ترسم از این آزار بسیار خدا نا کرده گویی ترک دلدار
2 اگر دانی دل فایز چنین است به خنجر آرمش بیرون به یکبار
1 سحرگه چون ز مشرق ماه خاور برون آمد جهان کرده منور
2 در آن ساعت مه فایز ز مغرب ز در آمد چو حوران بسته زیور