1 دل آمد بی خبر دلدارم از در ز رخ رنگم پرید و هوشم از سر
2 اگر فایز بگرفتی در آغوش نمی آمد به هش تا روز محشر
1 بت عیسی سرشت و مه جبینم ربوده هوشم از سر، برده دینم
2 از آن ترسم شود فایز چو صنعان اگر گردد شبی خلوت نشینم
1 شدم رسوای عالم بهر جانان ندیدم من ز وصلش غیر هجران
2 بت فایز چو قرص آفتابی به زیر ابر رفت و برگشت پنهان
1 رخ و چشم و لب و قد رسایت مرا انداخت در دام بلایت
2 اگر زین ورطه فایز در برد جان کنم جان و دل و تن را فدایت
1 چو بلبل زار و رنجورم نمودی ز وصل گلستان دورم نمودی
2 بت فایز چرا گشتی ز من دور گناهم چیست مهجورم نمودی؟
1 خوش آن ساعت که روبرویت افتم چو بوی مشک در گیسویت افتم
2 سحرگه خوش بود فایز پریشان چو گیسوی تو در پهلویت افتم
1 نگار من ز نو تغییر کرده به گیسو ماه را زنجیر کرده
2 بت فایز دو چشم مست و ابروش دو ترکی دست بر شمشیر کرده
1 بتا از حور جنت بهتری تو ز خورشید فلک زیباتری تو
2 کمان کج کنی ابروی زیبا مگر جلاد جان فایزی تو؟
1 تو تا بر هم زدی لعل زرافشان شکستی رونق باغ بدخشان
2 تو تا زلف پریشان جمع کردی حواس جمع فایز شد پریشان
1 مسلسل زلف عنبر بار داری مکحل نرگس خمار داری
2 ز قلاب کمند دوست، فایز اسیر و کشته بسیار داری