1 تو کت این بیوفایی در نظر بود توکت خود از دل سنگت خبر بود
2 چرا فایز چنین کشتی به ناحق تو را آیین ترسائی مگر بود؟
1 جهان امشب معطر دارد این باد تو گویی مشک عنبر دارد این باد
2 بت فایز مگر در بین راهست که بوی زلف دلبر دارد این باد؟
1 زهر سو تیر مژگان عاجل آید پیاپی، بی تامل بر دل آید
2 نشد معلوم فایز کشته کیست که از مقتول حاصل قاتل آید
1 به خوابم دوش، جا خلد برین بود به دستم هر دو زلف حور عین بود
2 شدم بیدار دیدم یار در بر یقین فایز که تعبیرش همین بود
1 مرا جان، هجر جانان بر لب آمد هزاران بار مردم تا شب آمد
2 دگر فایز چه سان امشب کند روز که بر جانش چنین تاب و تب آمد
1 به من امشب نوای نی اثر کرد دل ریش من از تو ریشتر کرد
2 دمی آسوده بود از غصه فایز نمی دانم که نایی را خبر کرد
1 فلک آخر جدا از یارم افکند چو بلبل دور از این گلزارم افکند
2 چه کینه داشت با فایز زمانه که در هجران آتش بارم افکند؟
1 لبش چون غنچه بشکفته باشد که گفتارم دگر ناگفته باشد
2 کسی دارد خبر از حال فایز که روزی در پی دل رفته باشد
1 مرا سرو قدرت بی عقل و دین کرد و یا گلبرگ رخسارت چنین کرد؟
2 لب و دندان و چشمان کشت فایز و یا آن خنده های شکرین کرد؟
1 نه هر کالا بود هر کس خریدار کشاورزی چه داند در شهوار
2 پریرو می شناسد قدر فایز که زر، زرگر شناسد قدر و مقدار