به قربان خم زلف سیاهت از فایز بیتی 85
1. به قربان خم زلف سیاهت
فدای عارض مانند ماهت
1. به قربان خم زلف سیاهت
فدای عارض مانند ماهت
1. به گل سنبل فروهشته که گیسوست
کشیده تیغ چشمانش که ابروست
1. چه مقصود است از این جانا بگو راست
گهی کج می نهی زلفت گهی راست
1. در این عالم غمم از حد فزونست
دلم از بهر خوبان غرق خونست
1. من از چشم تو می ترسم که مست است
که هم مست است و هم خنجر به دست است
1. دلم در گوشه چشمش مکین است
نشسته تا ابد منزل گزین است
1. بتا مثل تو اندر شهر چین نیست
خطا گفتند لیکن این چنین نیست
1. به دوشش گیسوان خوش دلپسند است
که این مخصوص آن قد بلند است
1. نه هر رخشنده کوکب آفتابست
نه هر پیغمبری صاحب کتابست
1. نه هر آهوی دشت آهوی چین است
نه هر گاوی که بینی عنبرین است
1. بت زورق نشینم در امان باد
خدایش از بلایا حرز جان باد
1. بت نامهربان دیدی چها کرد
وفا کردیم و او با ما جفا کرد؟