1 چرا خواهی که من آیم به غربت چرا باید کشم این رنج و محنت
2 درازی عمر فایز این چنین شد که لعنت بر چنین عمری به ذلت
1 به تیرم زد کمان افکند در پشت که یعنی من ندانم کی تو را کشت
2 تو خود اثبات کردی قتل فایز به خونم کرده ای رنگین سرانگشت
1 انیس من به جز آه سحر نیست غذای من به جز خون جگر نیست
2 خداوندا بسوزش تا بداند که آه زار فایز بی اثر نیست
1 بیا جانا که دنیا را وفا نیست جوی راحت در این محنت سرانیست
2 در این ره هر چه فایز دیده بگشود زهمراهان اثر جز نقش پا نیست
1 دلا دیدی که دلبر عهد بشکست زما ببرید و با اغیار پیوست؟
2 تو فایز از جفای بی وفایان بسایی تا قیامت دست بر دست
1 به گلشن تا ز گل نام و نشانست حدیث بلبل و گل در میانست
2 جهان تا هست ذکر شعر فایز میان دوستان این داستانست
1 بتا عشقت به جانم آتش افروخت که تا صبح قیامت بایدم سوخت
2 گر از آبم برون آری بمیرم وفاداری ز ماهی باید آموخت
1 ندانم چون کنم دل بی قرار است به چشمم روز روشن شام تاراست
2 ندانم راز دل با کی بگویم دو چشمم فایز اینک اشکبار است
1 رخ تو دلبرا مانند ماهست رخ من از غمت چون برگ کاهست
2 به فایز عهد یاری بسته بودی مگر نه عهد بشکستن گناهست؟
1 ندارم راحتی جز زجر و زحمت به جز خواری و دشواری و محنت
2 دل فایز به پیری کرده پرواز به باغ گلرخان چون اشتر مست