1 بتا عشقت به جانم آتش افروخت که تا صبح قیامت بایدم سوخت
2 گر از آبم برون آری بمیرم وفاداری ز ماهی باید آموخت
1 به چشمان تو دل دادم امانت لب و دندان تو کرده خیانت
2 دل فایز به زنجیر دو زلفت گرفتی خود چرا کردی جنایت
1 کنم مدح خم ابروت یا روت نهم نام لبت یاقوت یا قوت
2 یقینم هست فایز زتده گردد رسد بر تخته تابوت تا بوت
1 جوانی هست چون گنجی خداداد خوشا آن کس که این گنجش خداداد
2 برو فایز که این گنج از تو بگذشت مزن دیگر تو از دست خدا داد
1 به دوشش گیسوان خوش دلپسند است که این مخصوص آن قد بلند است
2 حمایلهای گیسو یار فایز تو گویی جنگجویی با کمند است
1 مرا این زندگی از بوی یار است وگرنه جان بدین پیکر چه کار است؟
2 کنون که هست فایز زنده ز آنست دو چشم و دل به راه انتظار است
1 مبر نام جدایی ترسم ای دوست که همچون مار بیرون آیم از پوست
2 مکش فایز که هجران کشت او را تن مقتول آزردن نه نیکوست
1 سحر شبنم چو بر گیسویش افتاد به عالم شورشی از بویش افتاد
2 خوش آن ساعت که فایز همچو گیسوش پریشان حال در پهلویش افتاد
1 تو خوبی او ز خوبی بی نیاز است تو سروی آن پری رخ سرو ناز است
2 مرنج از راستی دلدار فایز تو بازی آن نکو رخ شاهباز است
1 اگر از رخ براندازی نقابت کنند مردم خیال آفتابت
2 از این پوشیده ای رخ یار فایز که ترسی شب کسی بیند به خوابت؟