1 نگارا شربت از لبهات بفرست گلاب از گوشه چشمات بفرست
2 برای توتیای چشم فایز کف دستی زخاک پات بفرست
1 بتا از کجرویهایت شکایت ولی با کس نگویم این حکایت
2 اگر در کلبه فایز نهی گام کنم جانم نثار خاک پایت
1 نه قامت، تازه سرو جویبار است نه نرگس، چشم آهوی تتار است
2 حدیث سلسبیل و حور فایز بیان صحبت لبهای یار است
1 نه پر دارم که پروازم به کویت نه پا دارم گذار آرم به سویت
2 خدایا! چاره فایز همین است نشیند تا بمیرد ز آرزویت
1 سرم پر شور شیدای تو کافیست دلم داغ تمنای تو کافیست
2 به سیر گلستان فایز چه حاجت؟ خیال قد و بالای تو کافیست
1 بتا بر طرف معجر کن نقابت مهل بی پرده مانند آفتابت
2 بت فایز بپوشان رخ که ترسم شبی نامحرمی بیند به خوابت
1 بهار آمد گلستان شد مطرا شدند از نوعنا دل مست و شیدا
2 جوانی کاش فایز! بد چو گلشن که هر ساله شدی سرسبز و خضرا
1 ندارم راحتی جز زجر و زحمت به جز خواری و دشواری و محنت
2 دل فایز به پیری کرده پرواز به باغ گلرخان چون اشتر مست
1 تو که ای دل مکان در کوی یار است تو که روز و شبان آنجا قرار است
2 تو که با فایزت نبود علاقه بگو دیگر تو را با ما چه کار است؟
1 نه هر آهوی دشت آهوی چین است نه هر گاوی که بینی عنبرین است
2 نه هر یاری وفادار است فایز! وفا در خطه ارمن زمین است