1 ز هم بگسسته ای بند نقابت که بنمایی به مردم آفتابت
2 مه فایز! بپوشان رخ اگر تو ز قتل عام باشد اجتنابت
1 سرم پر شور شیدای تو کافیست دلم داغ تمنای تو کافیست
2 به سیر گلستان فایز چه حاجت؟ خیال قد و بالای تو کافیست
1 سخن آهسته تر گو دلبر این جاست بت حوراوش مه پیکر این جاست
2 نگر! قد و جمال یار فایز گل این جا سرو این جا عبهر این جاست
1 بهشت است این زمین یا کوی یار است که خاکش نافه مشک تتار است
2 حدیث سلسبیل و حور فایز! بیان صورت و لبهای یار است
1 نه قامت، تازه سرو جویبار است نه نرگس، چشم آهوی تتار است
2 حدیث سلسبیل و حور فایز بیان صحبت لبهای یار است
1 اگر از روی تو مهجورم ای دوست ز درد دوریت رنجورم ای دوست
2 جدا فایز ز تو نز بی وفائیست خدا داند که من مجبورم ای دوست
1 تو خوبی او ز خوبی بی نیاز است تو سروی آن پری رخ سرو ناز است
2 مرنج از راستی دلدار فایز تو بازی آن نکو رخ شاهباز است
1 تو که هیچت ز حال ما خبر نیست خبر زین کام خشک و چشم تر نیست
2 بود اندر وطن آسوده، فایز! کسی کش دلنوازی در سفر نیست
1 مرا یاران وصیت این چنین است که در هر جا که آن جانان مکین است
2 به دوش آن جا برید تابوت فایز که جای تربتم آن سرزمین است
1 به لب خال سیاهت جایگاهست شب من بدتر از خال سیاهست
2 به فایز بوسه ای زآن لب عطا کن که گر محروم می سازی گناهست