سر و زلف سیاهت شام یلداست از فایز بیتی 37
1. سر و زلف سیاهت شام یلداست
طلوع صبح در جیب تو پیداست
...
1. سر و زلف سیاهت شام یلداست
طلوع صبح در جیب تو پیداست
...
1. نه پر دارم که پروازم به کویت
نه پا دارم گذار آرم به سویت
...
1. به دارالملک تن دل پادشاهست
جوارح در اطاعت چون سپاهست
...
1. هنوزم بوی زلفش در مشام است
هنوزم ذوق لبهایش به کام است
...
1. برفت آن یار و از ما مهر برداشت
خیالش هم مرا آسوده نگذاشت
...
1. دل آگه چه محتاج برید است
چه حاجتمند پیغام و نوید است؟
...
1. مرا در پیش راهی پر زبیم است
از این ره در دلم خوفی عظیم است
...
1. نه از دل می رود بیرون خیالت
نه از یادم رود یک دم وصالت
...
1. گرت با ما نگارا میل سوداست
منم بایع مبیعت این دل ماست
...
1. به رویش زلف اندر پیچ و تابست
همان این اضطراب از التهابست
...
1. دلم از دست خوبان چاک چاکست
تنم از هجرشان اندوهناکست
...
1. ز من ببرید جانان باز پیوست
شکست عهد کن آیین نو بست
...