1 خروس عرش بی غوغاست امشب طلوع صبح ناپیداست امشب
2 سر فایز به بالین تو ای یار! نمی دانم چه واویلاست امشب
1 صنم تا کی دل ما را کنی آب دل نازک ندارد این قدر تاب
2 اگر تو راست می گویی به فایز به بیداری بیا پیشم نه در خواب
1 بتا آهسته تر بردار پا را از این دام بلا بردار ما را
2 سراغ نیمه جان داری ز فایز بیا بستان سر منت خدا را
1 مرا خلد برین دی بودیم جا کنونم دوزخ است امروز ماوا
2 نمانده دی نماند فایز امروز خدا داند چه باشد حال فردا
1 دلم در گوشه چشمش مکین است نشسته تا ابد منزل گزین است
2 دل فایز گرفته خوش مقامی بلی خوشدل دل کوثر نشین است
1 مرا تا دل به تن تسلیم کردند همی مهر بتان تعلیم کردند
2 دل فایز بتان بردند یغما ببردند و به هم تقسیم کردند
1 زمن گشتی جدا ای سرو آزاد نبودم یک زمانی بی تو دلشاد
2 چه کردم ای مه فایز که هرگز نه یادم کردی و نه رفتی از یاد
1 بگو آن قاصد نیکو لقا را ببر بر دوستان پیغام ما را
2 همان ساعت که دیدی یار فایز به خاطر آوری این بینوا را
1 اگر خواهی بسوزانی جهان را رخی بنما بیفشان گیسوان را
2 بت فایز اشارت کن به ابروت بکش تیغ و بکش پیر و جوان را
1 به گلشن تا ز گل نام و نشانست حدیث بلبل و گل در میانست
2 جهان تا هست ذکر شعر فایز میان دوستان این داستانست