1 سر زلف تو جانا لام و میم است چو بسم الله الرحمن الرحیم است
2 به هفتاد و دو ملت برده حسنت قدم از هجر تو مانند جیم است
1 مرا این زندگی از بوی یار است وگرنه جان بدین پیکر چه کار است؟
2 کنون که هست فایز زنده ز آنست دو چشم و دل به راه انتظار است
1 بتا بر طرف معجر کن نقابت مهل بی پرده مانند آفتابت
2 بت فایز بپوشان رخ که ترسم شبی نامحرمی بیند به خوابت
1 اسیرم کرده چشم مستت ای دوست قتیلم کرده تیر شستت ای دوست
2 خوشا فایز رود اندر گدایی ولی دستش بود در دستت ای دوست
1 رخ تو کعبه و محراب ابروت صفا و مروه این چشمان جادوت
2 طواف کوی حسنت حج فایز حجر آن خال باشد کوست برروت
1 دل من همچو رستم در عتابست چو توران ملک سلم از او خرابست
2 رقیب گرسیوز و فایز سیاوش فرنگیس عشق و دل افراسیابست
1 گهی دل مسکنش در کنج لبهات گهی در حلقه زلف چلیپات
2 دل فایز گهی بر پشت ابروت گهی در زیر نرگس های شهلات
1 اگر دانی که فردا محشری نیست سئوال و پرسش و پیغمبری نیست
2 بتاز اسب جفا تا می توانی که فایز را سپاه و لشکری نیست
1 رخ تو آتش و زلف تو دود است مرا زین سردمهریها چه سود است؟
2 چو فایز در بیابان تشنه جان داد چه حاصل در صفاهان زنده رود است
1 اگر از رخ براندازی نقابت کنند مردم خیال آفتابت
2 از این پوشیده ای رخ یار فایز که ترسی شب کسی بیند به خوابت؟