1 سر زلف تو جانا لام و میم است چو بسم الله الرحمن الرحیم است
2 به هفتاد و دو ملت برده حسنت قدم از هجر تو مانند جیم است
1 دلم را تیر مژگانت شکار است نه مجبوریست دل خود خواستار است
2 مکش از سینه فایز خدنگت که این ز آن دست و بازو یادگار است
1 بشارت باد ای دل دلبر آمد به پیشت آن بت مه پیکر آمد
2 تو فایز جان شیرینت فدا کن که شیرین با لب پر شکر آمد
1 به دست آن بت طاووس زیبا میان عاشقان شد فتنه برپا
2 دل فایز همیشه در هراس است که ما کشته شویم و یار رسوا
1 به لب خال سیاهت جایگاهست شب من بدتر از خال سیاهست
2 به فایز بوسه ای زآن لب عطا کن که گر محروم می سازی گناهست
1 ز هم بگسسته ای بند نقابت که بنمایی به مردم آفتابت
2 مه فایز! بپوشان رخ اگر تو ز قتل عام باشد اجتنابت
1 جهان رفت و جوانی و چمن رفت گل نسرین و سرو و یاسمن رفت
2 پس از من دوستان گویند:«افسوس که آخر فایز شیرین سخن رفت»
1 به دارالملک تن دل پادشاهست جوارح در اطاعت چون سپاهست
2 به هر جا عزم دارد شاه فایز که را یارا که گوید این نه راهست
1 گهی دل مسکنش در کنج لبهات گهی در حلقه زلف چلیپات
2 دل فایز گهی بر پشت ابروت گهی در زیر نرگس های شهلات
1 نسیم روح پرور دارد امشب شمیم زلف دلبر دارد امشب
2 گمانم یار در راهست فایز! که این دل شور در سر دارد امشب