1 هر آن کس عاشق است از دور پیداست لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
2 بود فایز مثال روزه داران اگر تیرش زنی خونش نه پیداست
1 رخ تو کعبه و محراب ابروت صفا و مروه این چشمان جادوت
2 طواف کوی حسنت حج فایز حجر آن خال باشد کوست برروت
1 تو که هیچت ز حال ما خبر نیست خبر زین کام خشک و چشم تر نیست
2 بود اندر وطن آسوده، فایز! کسی کش دلنوازی در سفر نیست
1 سخن آهسته تر گو دلبر این جاست بت حوراوش مه پیکر این جاست
2 نگر! قد و جمال یار فایز گل این جا سرو این جا عبهر این جاست
1 ز من ببرید جانان باز پیوست شکست عهد کن آیین نو بست
2 بحمدالله غمین بر خاست دشمن به بزم دوست فایز شاد بنشست
1 بتم سرپنجه با لوح و قلم زد زمین و آسمان از نو به هم زد
2 پس پرده در آمد یار فایز چو خورشیدی که از مشرق علم زد
1 سر و زلف سیاهت شام یلداست طلوع صبح در جیب تو پیداست
2 شب و روز تو فایز همچنین است خوشم کاین هر دو نعمت قسمت ماست
1 رخ تو دلبرا مانند ماهست رخ من از غمت چون برگ کاهست
2 به فایز عهد یاری بسته بودی مگر نه عهد بشکستن گناهست؟
1 نه هر ویروانه دل ماوای عشقست نه هر سینه که بینی جای عشقست
2 دلی همچون دل فایز بباید که او اندر خور سودای عشقست
1 بتا مثل تو اندر شهر چین نیست خطا گفتند لیکن این چنین نیست
2 بت فایز ز صورت پرده بردار نگوید تا کسی مه در زمین نیست