1 خوش الحان مرغکی وقت سحرگاه مرا بیدار کرد از صوت دلخواه
2 زدی هی بال خواندی شعر فایز که برتو باد رحمت بارک الله
1 اگر جانان به هنگام تکلم دهد بیجاده را اذن تبسم
2 به شکر خنده ای فایز تواند کند احیا همه اموات مردم
1 غراب عشق اندر بندر دل علم زد بهر فتح کشور دل
2 از این فوج عرب غم فایز آخر خدا داند چه آرد بر سر دل
1 به صعوه منصب بلبل ندادند به نیلوفر شمیم گل ندادند
2 چرا فایز! به جز اولاد هاشم کسی را رفرف و دلدل ندادند؟
1 به هر جا بگذرد آن ماه رخسار گریزد دین ز در ایمان ز دیوار
2 دخیل ای یار فایز رخ بپوشان ز مردم روی خود پوشیده میدار
1 دلم در حلقه زلفش گره گیر چو دزدان گرفتار به زنجیر
2 بپرسید ای هواداران فایز از آن زنجیربان، ما را چه تقصیر؟
1 سحر دل خود به خود فریاد می کرد از این فریاد خاطر شاد می کرد
2 سراپا شمع سان می سوخت فایز مگر عهد جوانی یاد می کرد
1 بگو تا دلبر حورم بیاید سفید و نازک و بورم بیاید
2 دمی که می رود تابوت فایز بگو تا بر لب گورم بیاید
1 ز دستم رفتی ای حور بهشتی مرا در دوزخ هجران، بهشتی
2 نگفتی: «فایزی هم داشتم من» بریدی بی سبب تخمی که کشتی
1 بهار آمد زمردسان زمین شد در و دشت و چمن صحرای چین شد
2 بیا بنشین تو هم در پیش فایز که بلبل با گل خود همنشین شد