ذلیل و زار و بیمارم نمودی از فایز بیتی 397
1. ذلیل و زار و بیمارم نمودی
به پیش دشمنان خوارم نمودی
1. ذلیل و زار و بیمارم نمودی
به پیش دشمنان خوارم نمودی
1. سیه زلفان به رخ ماوا نمودی
تو زاغی چون به جنت جانمودی؟
1. بتا! گر زنده بودی فتنه بودی
وگر جان داشتی دل می ربودی
1. به دل بردن تو جانا! خوش دلیری
که دایم با کمان و تیغ و تیری
1. دو چشمان گفت ابرو فتنه جویی
همیشه کج نشین راز گویی
1. پس از مرگم نخواهم های هایی
نه فریاد و نه افغان و نوایی
1. بیا تا گویمت شرح جدایی
حدیث صبر و سوز و بی نوایی
1. مرا جان بر لب آمد از جدایی
به سوی من نمی آیی، کجایی؟
1. دلا! امشب نه بر جای خودستی
کجا رفتی، بگو با کی نشستی؟
1. ز دستم رفتی ای حور بهشتی
مرا در دوزخ هجران، بهشتی
1. الا ای آسمان از من چه دیدی؟
که از کین یار من از من بریدی؟
1. چنان زارم که از فرط نزاری
نه از من ناله می آید نه زاری