1 دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد لب لعل و رخت روزم سیه کرد
2 مکن عشوه دگر بر فایز زار که ابروی کجت جانم تبه کرد
1 مرا هم ساق و هم زانو کند درد کمر با ساعد و بازو کند درد
2 به هر عضو تا فایز پیری آمد جوانی رفت و جای او کند درد
1 جوانی گر به نرخ جان فروشند بده جان و بخر کارزان فروشند
2 اگر داد و ستد رسم است فایز نپندارم چنین ارزان فروشند
1 شدم رسوای عالم بهر جانان ندیدم من زوصلش غیر هجران
2 بت فایز چو قرص آفتابی به زیر ابر رفت و گشت پنهان
1 دو گیسوی تو جانا لیله القدر بیاض گردن تو مطلع الفجر
2 ملایک تهنیت گویند فایز! «شب وصلت ز الف شهر بهتر»
1 به هنگام تبسم های جانان شکر ریزد ز مروارید و مرجان
2 از آن ترسم که گوید یار فایز که من هم معجزی داریم نمایان
1 تو بر من بگذری چون برق رخشان منت چون رعد اندر پی خروشان
2 ز باران سرشک چشم فایز بروید لاله چون فصل بهاران
1 سحرگه چون ز مشرق ماه خاور برون آید جهان گردد منور
2 خوش آن ساعت مه فایز ز مغرب برون آید چو حوران بسته زیور
1 سحر شد ناله بلبل نیامد فغان از عندلیب و گل نیامد
2 زمژگان پل بسازد فایز زار چرا دلبر به راه پل نیامد؟
1 نسیم! امشب عجب دفع غمی تو یقین دارم نه از این عالمی تو
2 شمیم زلف یار فایزستی و یا ز انفاس ابن مریمی تو؟