1 شب مهتاب و حوت و برج ماهی جوانی و بت مژگان سیاهی
2 جدا از حاسدان دور از رقیبان همین فایز به است از تاج شاهی
1 نه یادم می کنی نه می روی یاد به خیری باد یادت ای پریزاد
2 عجب نبود کنی فایز فراموش فراموشی است رسم آدمیزاد
1 خداوندا دلم از دین بری شد اسیر دام زلف آن پری شد
2 پری دید و پریشان گشت فایز پری را هر که دید از دین بری شد
1 غمت در دل چنان ماوا گرفته که دل ز آن جا ره صحرا گرفته
2 دل فایز زبس خود کرده با یار ببین او کینه هم با ما گرفته
1 بهای این لب و دندان جانان دهم ملک یمن، شهر بدخشان
2 چنین سودا مکن فایز! که روزی از این سودای خود گردی پشیمان
1 خدایا زلف و گردن آفریدی یقین بهر دل من آفریدی
2 یقین بهر دل بیچاره فایز بت پاکیزه دامن آفریدی
1 به هنگام وداع آن لاله رخسار ز نرگس ریخت بر گل ژاله بسیار
2 به گریه گفت فایز عهدت این بود شکستی عهد و پیمانت به یکبار؟
1 سحرگاهان که شبنم بر گل افتد زتو شور و فغان در بلبل افتد
2 بت فایز به یاد نوگل خویش به جانش صد هزاران غلغل افتد
1 دلا از بی وفایان دست بردار برو با نیک خویان کن سر و کار
2 که فایز از جفاهای زمانه شده در دست مهرویان گرفتار
1 بر ابر ماه تابانم نشسته بت غارتگر جانم نشسته
2 یقین بر عزم قتل فایز زار نگار نامسلمانم نشسته