1 بهار آمد زمین فیروزه گون شد به عزم سیر دلدارم برون شد
2 به گل چیدن در آمد یار فایز همه گلها ز خجلت سرنگون شد
1 بتا بیهوده منما گریه بسیار بمیرم تا نبینم گریه ات یار
2 امیدم بود جانا بعد فایز بگریی تا قیامت بر من زار
1 کمند زلف گرد چهره یار تو گویی خفته بر گنجی سیه مار
2 حذر کن فایز از این زلف و گردن که هر تاری از آن ماریست خونخوار
1 سیه زلفان به رخ ماوا نمودی تو زاغی چون به جنت جانمودی؟
2 به دوش یار فایز کرده ای جا مکان در شاخه طوبا نمودی
1 که گفته چشم شهلا سرمه سا کن؟ که گفته زیب رخ زلف دو تا کن؟
2 بت فایز که گفته برقع از رخ برافکن عالمی را مبتلا کن؟
1 من از عهد جوانی تا شدم پیر نکردم در وفای دوست تقصیر
2 چرا فایز وفا کرد و جفا دید کنم با کوکب بختم چه تدبیر؟
1 پس از قرنی به ارمن شد گذارم پریشان کرد شیرین روزگارم
2 مکن فایز دگر افغان و زاری که کردی از تن خود بی قرارم
1 در آمد یار از رخ نور ساطع منور کرده آفاق از لوامع
2 پریشان مو برای قتل فایز من الروناس مخضوب الاصابع
1 رخ و زلف و لب و دندان جانان گلست و سنبلست و در مرجان
2 شنیدم در صدف فایز بود در که در دیده است در لعل بدخشان
1 چرا از دلبر حورا سرشتم چو آدم دور از باغ بهشتم؟
2 به کام دل نشد فایز از او دور بشد روز ازل این سرنوشتم