1 خیال کشتن من داشت جانان کدامین سنگدل کردش پشیمان؟
2 ندانست عید فایز آن زمانست که گردد در منای دوست قربان
1 در این دنیا بسی اندوهناکم که از مردن نباشد هیچ باکم
2 یقین روز ازل تقدیر فایز به آب غم عجین گردیده خاکم
1 دگر شب شد که تا جانم بسوزد گریبان تا به دامانم بسوزد
2 برای خاطر دلدار فایز همی ترسم که ایمانم بسوزد
1 لبت شکر شکن مژگان صف اشکن فتاده گیسوانت تا به دامن
2 به حسن روی دلدار تو فایز ! به پا بوس آیدش شیرین ز ارمن
1 به قامت مظهر سرو رسایی به طلعت دلفریب و جانفزایی
2 تو با این قامت و حسن خدا داد هزار افسوس ای مه بی وفایی
1 نگفتم جا مده بر چهره عنبر سپاه زنگ بر ماچین میاور؟
2 همی ترسم که جیش کفر، فایز! نماید ملک دین یکسر مسخر
1 قمر طلعت پری پیکر نگارم شکر لب، سرو قد، سیمین عذارم
2 چو حوری بگذری در پیش فایز کمی سوزان تن زار و نزارم
1 اگر هنگام مردن دلبر من نهد از مهر بر زانو سر من
2 بگیرد یار فایز را در آغوش بسا آسان رود جان از تن من
1 سحرگه خوش بود رفتن سوی یار نهانی از رقیبان و ز اغیار
2 نهد بر آستینش چهره فایز کند تسلیم جانان جان افگار
1 که بر نخل امید من تبر زد؟ که بر مبنای اقبالم حجر زد؟
2 جدا فایز که کرد از وصل جانان که بر جانم خدنگ بی خبر زد؟