1 سحر! امشب دمی بر جای خود باش که من ترسانم از تو همچو خفاش
2 بهل فایز دمی آسوده خوابد مکش تیغ و دل غمدیده مخراش
1 خبر داری به من هجران چها کرد دلم را ریش و جانم مبتلا کرد؟
2 ز مردم عشق تو پوشیده فایز ولی شوق تو رازش بر ملا کرد
1 دلا دیدی جدایی زیستی تو نه فولاد و نه سنگی چیستی تو؟
2 نمردی از خدنگ رستم هجر به ای رویین تن آخر کیستی تو؟
1 دگر شب شد که مشتاق حضورم کنم یاد از رفیق گشته دورم
2 نسوزد هیچ عاشق مثل فایز خمیر آسا گرفتار تنورم
1 زحسن رویت ای نادیده مهجور شدم پیر و حزین و زار و رنجور
2 بت فایز تجلی کرد یک بار همان نوری که بد در وادی طور
1 پس از ببریدن و پیوند جانان مرا خوش آمده از دادن جان
2 پس از مرگ جوانی همچو فایز تو را خوش باد صحبت با رقیبان
1 عبث دادم به یار بی وفا دل به دست خود فکندم در بلا دل
2 کنون فایز پشیمانست و نادم که با بی موجبی کشتن چرا دل
1 خداوندا تو قهاری و جبار تو ستاری و صباری و غفار
2 ز تو هر چه سزد با فایز آن کن وگرنه من جحیمم را سزاوار
1 شود فردا که منشیان تقدیر نویسند جرم عصیانم به قطمیر
2 در آن محضر ندارد عذر فایز به جز امید عفو و رحم تقصیر
1 جوانی! رفتی و نایی به سویم نمی دانم کجایت باز جویم
2 ز فایز پرس و جو احوال پیری که تا با تو حکایت بازگویم