1 شدم پیر و ندیدم روی دلدار به پیری پا نهادم سوی گلزار
2 بدیدم یار فایز در گلستان گل و سرو و صنوبر جمله شد خار
1 سراغ جان جانان از که پرسم نشان ماه کنعان از که پرسم؟
2 چو اسکندر به ظلمت رفت فایز گذار آب حیوان از که پرسم؟
1 سحر دلبر چو آمد بر سر من خدا داند چه آمد بر سر من
2 قیامت قامت فایز چو بنشست ز نو برخاست شور محشر من
1 نه خسرو خواهم و نه خسروانی نه شیرین خواهم و حسن جوانی
2 نمی خواهد بجز دلدار، فایز نه اسکندر نه آب زندگانی
1 به راه دوست دست از جان کشیدم به همراهت به غربتها دویدم
2 به امیدی که باشی یار فایز بحمدالله به مطلبها رسیدم
1 بت گلروی سنبل موی خوشگل بیا بنشین زمانی در مقابل
2 مکن باور که فایز تا قیامت شود یک ساعت از یاد تو غافل
1 چو آید فکر یار اندر ضمیرم بسوزد خرمن ماه از نفیرم
2 نه فایز پیر عمر ماه و سالست غم هجران جانان کرده پیرم
1 دخیلا شانه بر زلفت میاویز مزن بر سنبل تر دشنه تیز
2 مبادا کس ببیند تار زلفت ز آزار دل فایز بپرهیز
1 به دل گفتم مرو در کوی دلبر ره خود گیر از این سودا تو بگذر
2 دل فایز مگر تو پور زالی که داری تاب جنگ هفت پیکر؟
1 بتا! بیژن صفت در چه گرفتار منیژه وار اگر هستی وفادار
2 کمند زلف بگشا، چون تهمتن تو فایز را ز چاه غم برون آر