عجب دارم ز سرو قامت یار از فایز بیتی 193
1. عجب دارم ز سرو قامت یار
که مشک و لعل و گوهر آورد بار
1. عجب دارم ز سرو قامت یار
که مشک و لعل و گوهر آورد بار
1. گذشت ایام گل ای بلبل زار
بکن چون من ز هجران ناله بسیار
1. سحرگه چون ز مشرق ماه خاور
برون آید جهان گردد منور
1. گهی که یادم آمد صحبت یار
لب و دندان و زلف و چشم و رخسار
1. شدم پیر و ندیدم روی دلدار
به پیری پا نهادم سوی گلزار
1. به زیر پیرهن پستان دلبر
نمایان چون گهر در حقه زر
1. اگر صد پاره ام سازی به خنجر
نمی گردم من از دلبر مکدر
1. سحر پرسیدم از گیسوی دلبر
که تو خوشبوتری یا مشک عنبر؟
1. نه از مژگان سیاهی خورده ای تیر
نه از ابروی یاری زخم شمشیر
1. گرفتم آن که اقبالم شود یار
شود این بخت من از خواب بیدار
1. خدایم گر کند فردای محشر
مخیر از بهشت و وصل دلبر
1. ز تاثیر هوا خوی بر رخ یار
شده جاری چو در فردوس انهار