1 اگر خواهی جهان سازی مسخر بده جنبش ز گیسو چار لشکر
2 سپهسالار لشکر ساز مژگان چو فایز، عالمی از پا در آور
1 به عارض طره سنبل فکنده زسنبل سایه ای بر گل فکنده
2 بت فایز ز وضع و طبع گفتار نوا در قمری و بلبل فکنده
1 سحرها در چمن با خواهش گل نوازد ارغنون در سینه بلبل
2 بلی این است فایز! رسم معشوق که خواهد پند عاشق در تزلزل
1 مرا شب تا سحر این چشم خونبار نمی خسبد ز هجران رخ یار
2 شب و روز از فراق یار فایز چو مدهوشان نه در خوابم نه بیدار
1 مرا تن زورق است و ناخدا دل در این زورق بود فرمانروا دل
2 برد فایز به ساحل یا شود غرق ندانم می برد ما را کجا دل
1 نه از من سر بزد دلبر خطایی نه از تو بود جانا بی وفایی
2 بت فایز مقدر این چنین شد چه باید کرد؟ تقدیر الهی
1 الا ای آسمان از من چه دیدی؟ که از کین یار من از من بریدی؟
2 دو هفته بود وصل یار فایز تو عمری انتقام از من کشیدی
1 دلم از هجر تو شد دجله خون بشد آن دجله هم از دیده بیرون
2 قد رعنای فایز چون الف بود بشد از هجر رویت همچنان نون
1 وفا دخلی به محبوبی ندارد جفاهم بیش از این خویی ندارد
2 بتا زخم دلم را مرهمی نه که فایز صبر ایوبی ندارد
1 سحر سنبل دمید و لاله سر زد که نرگس خیمه بر کوه و کمر زد
2 چرا فایز از این غصه نمیرد که نرگس تاج سلطانی به سر زد