1 مرا هم ساق و هم زانو کند درد کمر با ساعد و بازو کند درد
2 به هر عضو تا فایز پیری آمد جوانی رفت و جای او کند درد
1 صنم عشق تو همچون نار نمرود مرا در منجنیق عشق فرسود
2 خلیل آسا رود فایز در آتش تو «قل یا نارکونی برد» کن زود
1 بگو تا دلبر حورم بیاید سفید و نازک و بورم بیاید
2 دمی که می رود تابوت فایز بگو تا بر لب گورم بیاید
1 سهیل اندر یمن بلغار سوزد دل عاشق ز هجر یار سوزد
2 سهیل اندر یمن سالی به یک بار دل فایز دمی صد بار سوزد
1 به صعوه منصب بلبل ندادند به نیلوفر شمیم گل ندادند
2 چرا فایز! به جز اولاد هاشم کسی را رفرف و دلدل ندادند؟
1 نه هر دل عشق جانان قابل افتد نه این قرعه به نام هر دل افتد
2 هزاران دل بباید تا یکی دل چو فایز در محبت کامل افتد
1 وفا دخلی به محبوبی ندارد جفاهم بیش از این خویی ندارد
2 بتا زخم دلم را مرهمی نه که فایز صبر ایوبی ندارد
1 اگر آهی کشم افلاک سوزد در و دشت و بیابان پاک سوزد
2 اگر آهی کشد فایز از این دل یقین دارم گل نمناک سوزد
1 بتا ختم رسل پیغمبری شد به من روشن صفات دلبری شد
2 دو مثقال دلی که داشت فایز به تاراج سر زلف پری شد
1 دلم را جز تو کس دلبر نباشد به جز شور توام در سر نباشد
2 دل فایز تو عمدا می کنی تنگ که تا جای کس دیگر نباشد