1 مه ده چار پیشت مضمحل شد سهیل از گوشه چشمت خجل شد
2 چو عمر رفته رفتی برنگشتی که فایز تا قیامت داغدل شد
1 سحرگاهان که شبنم بر گل افتد زتو شور و فغان در بلبل افتد
2 بت فایز به یاد نوگل خویش به جانش صد هزاران غلغل افتد
1 بهار آمد زمردسان زمین شد در و دشت و چمن صحرای چین شد
2 بیا بنشین تو هم در پیش فایز که بلبل با گل خود همنشین شد
1 شما که ساکنان کوی یارید چرا این نعمت آسان می شمارید؟
2 دریغا چون شما می بود فایز که سر بر آستان یار دارید
1 بتا زلف تو سر از سر کشان برد به میدان گوی حسن از مهوشان برد
2 بت فایز چو رستم پور دستان که در میدان «کشانی» ره کشان برد
1 خبر داری به من هجران چها کرد دلم را ریش و جانم مبتلا کرد؟
2 ز مردم عشق تو پوشیده فایز ولی شوق تو رازش بر ملا کرد
1 دو زلف یار عنبر می تراود جبینش نور اظهر می تراود
2 مگر فایز لبش را نام بردی که از لبهات شکر می تراود؟
1 نه یادم می کنی نه می روی یاد به خیری باد یادت ای پریزاد
2 عجب نبود کنی فایز فراموش فراموشی است رسم آدمیزاد
1 دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد لب لعل و رخت روزم سیه کرد
2 مکن عشوه دگر بر فایز زار که ابروی کجت جانم تبه کرد
1 سحر، دل ناله های زار می کرد چنان که دیده را خونبار می کرد
2 شکایتهای ایام جوانی به فایز یک به یک اظهار می کرد