مه ده چار پیشت مضمحل شد از فایز بیتی 121
1. مه ده چار پیشت مضمحل شد
سهیل از گوشه چشمت خجل شد
1. مه ده چار پیشت مضمحل شد
سهیل از گوشه چشمت خجل شد
1. سحرگاهان که شبنم بر گل افتد
زتو شور و فغان در بلبل افتد
1. بهار آمد زمردسان زمین شد
در و دشت و چمن صحرای چین شد
1. شما که ساکنان کوی یارید
چرا این نعمت آسان می شمارید؟
1. بتا زلف تو سر از سر کشان برد
به میدان گوی حسن از مهوشان برد
1. خبر داری به من هجران چها کرد
دلم را ریش و جانم مبتلا کرد؟
1. دو زلف یار عنبر می تراود
جبینش نور اظهر می تراود
1. نه یادم می کنی نه می روی یاد
به خیری باد یادت ای پریزاد
1. دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد
لب لعل و رخت روزم سیه کرد
1. سحر، دل ناله های زار می کرد
چنان که دیده را خونبار می کرد
1. دلم از فرقت روی تو خون شد
سرشکم چون رخ تو لاله گون شد
1. شب هجران مرا جان بر لب آورد
فلک از گردش افتد کاین شب آورد