1 خبر از دل ندارم نیست یا هست برید از ما و با دلدار پیوست
2 گله از دل مکن فایز که پیری تو را از پا فکند و رفت از دست
1 اگر دانی که فردا محشری نیست سئوال و پرسش و پیغمبری نیست
2 بتاز اسب جفا تا می توانی که فایز را سپاه و لشکری نیست
1 خدنگ مه جبینان دلنشین است جفای نازنینان نازنین است
2 نشد رسته دل فایز از این دام سر زلف بتان حبل المتین است
1 شب ابر است و دنیا تیره تار است خیالم پاسبان کوی یار است
2 پلنگ نفس فایز سینه بر خاک بکش جانا که هنگام شکار است
1 خیالت گر نبودی دل چه می کرد وگر شوقت نبد حاصل چه می کرد؟
2 نبود ار عشق جانان فایز این جان در این ویرانه تن منزل چه می کرد؟
1 عرق بر چهره ات گل یا گلابست و یا پروین به روی ماهتابست؟
2 نشانده یار فایز نقره بر آل و یا بر آتش تر خشک آبست؟
1 بت زورق نشینم در امان باد خدایش از بلایا حرز جان باد
2 به دریا باد فایز یارش الیاس به صحرا خضر باوی همعنان باد
1 دلا دیدی که دلبر عهد بشکست زما ببرید و با اغیار پیوست؟
2 تو فایز از جفای بی وفایان بسایی تا قیامت دست بر دست
1 رخ تو آتش و زلف تو دود است مرا زین سردمهریها چه سود است؟
2 چو فایز در بیابان تشنه جان داد چه حاصل در صفاهان زنده رود است
1 دلا امشب نه وقت قال و قیل است نه هنگام حکایات طویل است
2 ببین فایز! قوافل در قوافل به هر جانب صدای الرحیل است