1 پس از مرگم نخواهم های هایی نه فریاد و نه افغان و نوایی
2 بگویی گشته فایز کشته دل ندارد کشته دل خون بهایی
1 نمی بینم ز مردم آشنایی نمی آید ز کس بوی وفایی
2 مده فایز به وصل گلرخان دل که آخر می کشندت از جدایی
1 به بالا بنگری مهتاب بینی گل خوشبو کنار آب بینی
2 برو فایز! سزای تو همین است پری مثل من اندر خواب بینی
1 بیا جانا که مردم از جدایی ز حد بگذشت ظلم و بی وفایی
2 گرت که قتل فایز هست مقصود اشارت کن به انگشت حنایی
1 مکحل چشم مست کافرش بین دو مژگان تیر و ابرو خنجرش بین
2 مسخر کرده فایز چین زلفش زهندو فوج فوج لشکرش بین
1 سحرگاهان ز غم با باد شبگیر کنم یعقوب سان این قصه تقریر
2 به مصر تن زلیخای خیانت گرفته یوسف دل کرده زنجیر
1 ز آب و آتش و از خاک و از باد خدا رخسار خوبان را صفا داد
2 چو چشم ما نظر بگشاد، فایز! غضوا ابصارکم را کرد ارشاد
1 جوانی کاشکی بیع و شرا بود که تا این جا شیرینش بها بود
2 جوانی خوش بهشتی بود فایز ندانم دوزخ پیری کجا بود؟
1 سحر از بس که نالیدم ز هجران بر احوالم ترحم کرد جانان
2 خرامان مو پریشان سویم آمد به فایز بست از نو عهد و پیمان
1 همه مه صورتان در برج محمل بت من کرده جا در محمل دل
2 چو جانان همسفر فایز! همان به که تا محشر برم ره سوی منزل